ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
گاهی وقت ها ، احساس بدی بهم دست می ده ! به چه کسی بدی کردم ؟! اشتباه من کجاست ؟!
برای هر کسی ممکنه این اتفاق بی افته که از خدائی شکایت کنه که می دونه هست و اونو به وجود آورده !
همه ی ما اینطوری هستیم ؛ تا چند تا بدی می بینیم شکایت می کنیم به چه کسی بدیم کردیم ! فقط بلدیم بپرسیم ولی نمی دونیم که پاسخ دست خودمونه !
خیلی ساده است ؛ صورت پرسش پیچیده ای نیست که پیدا کردنش خیلی سخت باشه !
دیروز یادته ؟! آره ؛ وقتی داشتی توی خیابون راه می رفتی و وقتی یه دختر ساده از کنارت رد شد و بهش خندیدی ! ظاهر ساده ای داشت ؟ آرایش نکرده بود ؟ طبع دل تو نبود ؟! تو کی هستی که داری در مورد مردم قضاوت می کنی ؟!
یا 2 ساعت بعدش ؛ وقتی داشتی روی مُخ یه دختر جیگر مامانی کار می کردی ! آره ؛ مگه تو دوست دختر نداری ؟ مگه همیشه بهش نمی گی جز اون به کسی دیگه فکر نمی کنی ؟! اسم این شوخیه ؟ خیانت نیست ؟! فکر کنم سوراخ دعا رو گم کردی ...
آها یادم افتاد ؛ اون پیرمرد رو یادته ؟! که کمرش خَم شده بود و داشت یه جعبه سنگین رو تکون می داد اما اینقدر توانش رو نداشت که بتونی راحت جابجاش کنه ؟! یادته توی دلت گفتی به من چه ، مگه من پسرشم ؟! چرا نتونستی خودتو واسه چند دقیقه پسرش حس کنی و کمکش کنی ؟!
البته از حق نمی گذریم ؛ یادم میاد وقتی رفتی رسیدی به حسینیه ، دستت رو توی جیبت کردی و توی صندوقش یه 2000 تومانی انداختی ! دستت درد نکنه ! اما می دونی چی کارتو بی ارزش کرد ؟ 10 دقم اونور تر از کنار یه پیرزن رد شدی ، روی ویلچر نشسته بود ! می خواست از عرض خیابون رد بشه ! کسی نبود کمکش کنه ! دستت رو می زدی به ویلچرش همونجوری که اومدی اینور خیابون واسه اینکه پول بندازی تو صندوق صدقات حسنیه ، اون پیرزن رو هم می رسوندی ! دیرت می شد ؟!
ولش کن ؛ نکنه اینا واست حساب نمی شن ؟! نگاه نکردی چیکار کردی ؟! اشکال نداره ! کسی دیگه هست ببینه ...
از این نمونه های کوچیک خیلی زیاده ؛ ما آدما نمی بینیم اما اون بالائی چشماش باز هست که ببینه ! از کمکای کوچیک هم نمی گذره !
پاورقی : قبل از اینکه به خدا بپریم خودمو ببینیم ! ( من خودم یکیش ؛ اولی خودم )