ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
آه ؛ دوست دارم باران نم نم ، که اندک از آسمان به سویم روانه می شود ! قطره هایش مانند اشک از صورتم می چکد و به زیر گلوی خشکیده ام می رود !
گلوئی که باید از قطره هایش نمناک شود اما ... خشک می ماند بدون آب ...
دست هایم با هر تکان خوردن صدا می کند ؛ سال هاست بر قلم نرفته ، بر روی کلید ها محکم نکوبیده اند تا ضربه ها جای من بنویسند ...
رویا هایم کابوس شده ؛ همه آشفته که از خواب مرا مانند یک کوره ی داغ ، پُر از خیسی عرق و. اشک از جا بر می خیزاند ! چرا اینگونه شده ام ؟! درد دارم بسیار ...
خواب می بینم ؛ آنکه باید باشد نیست ، چرا ؟! مگر آغاز و پایانم به تنهائیست ؟! آخر مگر من تک بر این جهان گماشته شدم ؟!
قدم های آدم ها را در خیابان به نظاره می نشینم ؛ فقط نگاه می کنم و نگاه ! بی هیچ توجهی به چهره هایشان ، به قدم هایشان بر زمین می نگرم و به خاطرم می سپارمشان ! کدام گام ها شبیه به گام های من است ؟! خیلی دشوار است تشخیص ، چون من خود گام هایم را بر زمین ندیده ام که بگویم کدامشان شبیه به گام هایم است ...
سخت است ندانی خود چگونه ای و بخواهی شبیه خود را پیدا کنی !
صدا های عجیبی می شنوم ؛ همش چیزی به من می گوید راه برو ، به سوی او حرکت کن ! « او » کیست ؟! چه می گوید این صدا ؟! نوا های عجیبی به گوشم می رسد که خود نیز در باورش که راست است یا دروغ مانده ام ! از که بپرسم که مرا مجنون نخوانند و نگوید : « دیوانه است ، ولش کنید ؟! »
دلم باران می خواهد ؛ نم نمش بر روی صورتم ... باران دشواری زندگیم را کم می کند ... باران می خواهم ...
پاورقی : این نوشته های ته برگه ها رو خیلی دوست دارم ؛ پاورقی ! توی یه وبی دیدم خیلی جالب بود . راستی من بهتون گفتم دوست دارم از چیزیائی که به ذهنم میاد بنویسم ... نوشتم !