چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

می نویسم ...

نه ؛ از درد و رنج و سختی نمی نویسم که باور کنی مرا زاده ی احساسی غم انگیزم و اندوه !

من از خوشی و شادی و لبخند می نویسم که بدانی من آنی نیستم که در نوشته هایم پیداست !

من آنم که لبخند بر لب دارد و روشنی در دل ؛چرا بی هوده باید لبخندم را قربانی اندوهی کوتاه کنم ؟!

پس بدان من می خندم به گریه های دنیا به من ! گریه ها و اندوهی که دنیا می خواد بر من فرو آورد اما ... من نمی گذارم به مقصودش رسد و بعد ها به من بخندد ...

گفتم از نوشتن ؛ می دانی چرا می نویسم ؟ آری با تو هستم که معنای نامت آئینه و روشنیست !

آری ، نامت را اینجا می برم که بدانی ، من خودم هستم که تو را با افتخار به محفل نورانی که نه ، خلوتم دعوت کردم !

آری ؛ آینا من با تو هستم که به اینجا آمدی ! می گویم خوش آمدی و بر تو درودی به بزرگی صداقت و کهکشان احساست می فرستم ...

اینجاست ؛ بُت خانه ی من که بت هایم را اینجا می سازم ، می پرستم و به دنیا می سپارم ...

خوش آمدی ؛ اگر دلت بت خانه می خواهد ... اینجا نیز می تواند بت خانه ای باشد که تو نیز در آن شریک باشی ...

پاورقی : این پست مخصوص دوست هنر مندم هست که به اینجا دعوتش کردم و این متن رو برای خوش آمد گوئیش نوشتم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد