چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چشمانم ...

چشمانم به در بود ؛ تا بودنت را نظاره گر باشم ...

از خاک پایت سُرمه ساختم و بر چشمانم کشیدم ؛ چه رویائیست بودن تو ...

دست هایم آرام آرام چهره ات را نوازش می کنند ؛ چه زیبائی و نمی دانی ...

گوش هایم وقتی باشی ناخداگاه ترانه می شنوند ؛ ترانه هائی که گفتم برای تو ...

هُرم نفس هایت بر سینه ام ، می سوزاند مرا که در آغوشم هستی ... باز هم نفس بکش ...

در هوی سرد پائیز ، دست های سردت را در دستانم می گیرم ؛ چه گرم می شوی از وجودم ...

در خواب هایـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـم ... خواب ؟!

مگر من رویا می بینم ؟! پس نازنینم کنارم آرمیده نیست ؟!

با چشمان بسته ام ، کنارم دست می کشم ... خالیست ...

نا امید نشدم ... شاید باشی اما آن طرف تر ...

چشمانم را آهسته باز می کنم ... نگاه می کنم ... با دست هایم ، چشمانم را خوب بیدار می کنم !

نیستی ... حتی آن طرف تر ...

پاورقی : باز هم رویائی دیدم ... تو ! کاش واقعیت داشت ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد