ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
زندگیم دست خوش رخداد های گوناگون شده ؛چه خوب و چه بد دارن برای من رخ می دن ! حقیقتش اینه که رخداد های بد ، به خاطر اندیشه های خودم به سمتم بیشتر میان ؛ اما خب دارم تلاش می کنم که این افکار و اندیشه های بد رو از ذهنم دور کنم ! کمی سخته و زمان می بره اما خب برای آرامش خودم باید این کار رو انجام بدم ...
نزدیک 11 روز از مرخصی همکارم می گذره ؛ من توی این مدت تنها بودم ! همه ی کارا افتاده روی دوش من و بیشتر وقت ها اینقدر کلافه می شم که نگو و نپرس ! امروز هم ، اینقدر درگیر و خسته شدم بودم که نگو و نپرس . راستشو بخواین ، کم کم داشتم عصبی می شدم و ممکن بود سر کارم دعوا راه بندازم ... مسئولیت من چیز دیگه است و همه ی کارای خودم و همکارم افتاده رو دوش من و واقعاً دیگه داره خسته و درمونده ام می کنه ! اما خب به زودی تموم می شه ...
یادتونه گفتم ، چشم به راه یه رخداد خوبم که دوست دارم رخ بده ؟! هنوز هم چشمام به همون راهه برای رخ دادن این رویداد ! راستش این رویداد می تونه زندگی من رو دگرگون کنه و به سمت خوبی ببره . امیدوارم ...
ببخشید ، من از خیلی وقت پیش شروع کردم به نوشتن این پست اما 40 دقیقه پیش یکی از دوستانم از شیراز تماس گرفت و کارم داشت ! باهاش گفتگو کردیم ، مشکلی داشت که تونستم آرومش کنم و الانم رفت استراحت کنه ! بازم ببخشید ...
یکی از شبکه ها داره سنتوری رو پخش می کنه و منم همینطوری الکی روشن گذاشتم و دارم پشت کامپیوترم می نویسم ! نوشتن بهم آرامش خاصی می ده ...
نمی دونم چرا اینقدر حرف دارم که داره لبریز می شه ولی یکیشون هم به نوشته تبدیل نمی شه و نمی تونم بنویسم ...
احساس می کنم ، یه چیزی هست که من رو از خودم جدا می کنه و واقعیت رو پنهان می کنه ! اما پیمان می بندم ، از پست بعدی خود خودم باشم و از کسی نترسم ...
پاورقی : خیلی خوشحالم که اینجا رو دارم ...