چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

برخورد ...

دیشب یه دعوای جدی با داداشم کردم ؛ طوری که دارم می بینم به خاطر یه ناشی گری توی آشپزخونه پای چپم گیر کرد به صندلی ها ... پاره شد و خونریزی کرد !

راستش رو بخواین ، می تونم بزنم اما ... طوری نمی زنم که ...

خیلی وقت شده بود با کسی دعوای فیزیکی نکرده بودم ؛ راستش دعوا رو دوست ندارم اما بعضی وقت ها از حرف های مفت و بی اساس متنفرم و نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم !

نمی گم من مقصر نبودم ، من هم توی این دعوا مقصر بودم اما هر چی باشه ...

ولش کنین زیاد مهم نیست !

راستی عید تموم روزه دار ها خجسته ! من که روزه نمی گیرم ، شماها که گرفتین خجسته ...

عصر مث اینکه قراربه بریم دید و بازدید و این چیزا ... قراره خونه ی یه نفری هم بریم که من ... ( چیه دارم خجالت می کشم ) . دوست دارم یه رخدادی پیش بیاد ... امیدوارم در فرصت مناسب رخ بده ...

پاورقی : هنوزم می دونم هیشکی نمیاد به بلاگم ! کاش یکی بیشتر بیاد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد